تقیسم بندی‌ طایفه گله و معرفی‌ مناطق و بزرگان و سرگذشت‌ بختیاری‌بزرگ  چهارلنگ و هفتلنگ بختیاری
تقیسم بندی‌ طایفه گله و معرفی‌ مناطق و بزرگان و سرگذشت‌ بختیاری‌بزرگ  چهارلنگ و هفتلنگ بختیاری

تقیسم بندی‌ طایفه گله و معرفی‌ مناطق و بزرگان و سرگذشت‌ بختیاری‌بزرگ چهارلنگ و هفتلنگ بختیاری

ایل گله ،بختیاری بزرگ ،قوم بزرگ لر ،هاشم جمالی‌ گله

شجاعت نامدارخان منجزی و نصایح هالوزال


شجاعت نامدار خان منجزی بهداروند ونصایح هالوزال

 


درسالهای 1250 ه ق به بعد که اوج جنگ بین دورکی ها وبهداروند ها بود نامدار خان منجزی اقتدار وشجاعت و محبوبیت خاص در بین بختیاری از خود بروز داد . نامدار فرزند شیخ علی اکبر منجزی از تیره ملا مدی ومادرش از طایفه چهالنگ بود. آثار شجاعت و جوانمردی از همان دوران نو جوانی در وی آشکار بود . در همان ایام هم به تمام فنون، اسب سواری وتیراندازی و.... کاملا مسلط بود . روحیه بزرگ وروش ومنش بزرگانه اش موجب شد که جعفر قلی خان بهداروند شیفته او شود واو را به اردوی خود فرا خواند تا در جنگ با رقیبان بازوی راست خود قرار دهد . نامدار به علت شجاعت ومحبوبیتی که در ایل داشت به نامدار خان معروف گردید ، شجاعت ومحبوبیت او روز به روز افزونتر می شد تا جایی که اکثر سواران و قشون جعفر قلی خان از وی دستور می گر فتند که این امر موجب شد که جعفر قلی خان به وی رشک وحسد ورزد ، تردید وحسد جعفر قلی خان از یک طرف و تحریکات و نفاق رقیبان ( اللخصو ص طایفه راکی دایی های جعفر قلی خان ) از طرف دیگر موجب شد که دوستی جعفر قلی خان ونامدار خان به دشمنی تبدیل شد . نامدار خان ناگزیر وعده ای از یارانش از جعفر قلی خان جداشدند ودر منطقه ای از اندیکا بنام سرآستان ( سر آستون پیر محمود ) مستقر شدند . بلاخره بعد از مدتی با وساطت بزرگان بختیاری طرح صلح وسازش و بر گشت نامدار خان به طایفه اش فراهم گردید . نامدار به افراد وساطت کننده گفت هرچه باشد جعفر قلی خان خان بزرگ است بفرماید ما خدمتش هستیم . خلاصه بزرگان بختیاری رفتند نامدار خان در فکر و آماد ساز ی جا یگاه مهمانها بود . اما هالوزال که پیر کاردیده بود به نامدار خان گفت که این مهمانی برای ما خیلی خطرناک است کر اسد آ دم کینه توزی است من اورا می شناسم، اسبهایتان را زین کنید خودتان هم قطارهایتان را ببندید ومسلح باشید اما نامدار خان از روی شجاعت قبول نکرد وگفت مگر می شود آدم مسلح به استقبال مهمانش برود. هالوزال که انگار آینده کاررا از دل آنها راخوانده بود لحظه ای سکوت اختیار کرد دوباره به نامدار خان رو کرد وگفت پس اسلحه هایتان را در زیر لباستان پنهان کنید


 


نامدار تبسمی زد وگفت که اسلحه ها باید در چادری جداگانه ودور از لامردان باشند ویک نفر نگهبان اسلحه ها گذاشته شود واین کار را هم کرد .ها لوزال هم از آنها جدا شد بر تپه ای مشرف بر مال نشست ومرتب نظاره می کرد .


 


حالابشنو که رقیبان تفرقه انداز چه ترفندی بکار برده اند آنها که در پی تفرقه بین دو شیر بودن (نامدار خان و جعفر قلی خان ) سریعا محل را دیدن و پیش جعفر قلی خان آمدن و گفتن که اگر چادری جدااز مال وچادر لامردان بود حتما برای ما کمین زد ه اند وقصد کشتن شما را دارند . وقتی در گردنه کوه چال بلوطک رسیدن دیدن که چادری جداگانه ازمال ولامردان است جعفر قلی خان با خود گفت که بله راست می گویند برای او کمین زده اند و در همان جا تصمیم به کشتن نامدار خان ودار ودسته اش گرفت . نامدار خان و یارانش هم که جز نیت خیر چیزی در فکر شان نبود در انتظار حضور مهمانان بودند که از دور آنهارا مشاهده کرد گفت لامردان را فرش کنید جعفر قلی خان واردویش دارن می آیند . جعفر قلی و اردویش به چادر لامردان ملحق گردیدند همه جلو یشان بلند شدن هریک جلوی اسب یکی را گرفت نامدار خان هم به رسم احترام وبزرگی جلوی اسب جعفر قلی خان را گرفت وتاکه خواست خوش آمدی بگوید طبق برنامه ای که قبلا چیده شده بود جعفر قلی خان با یک اشاره دستور شلیک راداد وبا یک حمله برق آسا نامدار خان ویارنش را نقش بر زمین کردن نامدار خان در لحظات آخر که در حال جان دادن بود گفت حالا که خودم را کشتی عالیورها مهمان هستند آنها را نکشید ولی رحم به مهمانها هم نکردند (هفت نفر از طایفه عالیور بابادی مهمان نامدار خان بودند ) محمد حسین خان فرزند محمود خان جوانی خوش اندام وخوشتیپ وآراسته با لباس های دامادی چون تازه عروسی کرده بود وموهایش مایل به قرمز رنگ بود تیر به جای حساس او نخورده بود. بطرف چادر اسلحه ها دودید که او را گرفتند و سرش با شمشیر بریدند ( گویند محمدحسین که معروف به محمسین گلاله سهر بود در شکم مادرش بود که پدرش را کشتن اصلا پدر به چشم ندید و برای همه هم قابل احترام بود ) ومی خواستند که مال واموال آنها را هم غارت کنند . علی صالح راکی در حالی که سوار بر مادیان کمیت زردی بود همچنان به مال نامدار خان حمله ور می شد . بی بی ماپسند که از شیر زنان نادره روزگار بختیاری بود ناله کنان بسمت جعفر قلی خان آمد و گفت خاک بر سرت برادران خودت را کشتی و پشت خودت را خالی کردی می خواهی مال وزن وبچه آنها را هم به دشمنان بدهی فکر کردی که اینها که با تو هستن همه دوستان تو هستند اینها دشمنان تو هستن بعد از این هم خودت را می بینی. حعفر قلی خان در حالی که به اشتباه خود پی برده بود وعرق شرم بر پیشانیش جاری شده بود دستور خاتمه جنگ راداد به اجساد نگاهی کرد نشست وگریه کرد ولی ای داد بی داد گریه کردن سودی نداشت ( ناگفته نماند که نامدار خان به انتقام خون برادر جعفرقلی سهراب خان چالنگ را از پای در آورد) افرادی که در این میان کشته شدن همه از گروه نامدارخان بودن عبارتند: خود نامدار خان ، محمد حسین خان ، آعیدی ، آعبدال ، آکوچک وهفت تن از طایفه عالیور بابادی که از دوستان نامدار خان بودن که در آن روز مهمان نامدار خان بودند این واقع بنا به گفته بزرگان حدود سال1260 قمری اتفاق افتاده که در تاریخ آن مطمئن نیستم ابیاتی در وصف این افراد سروده اند که هنوز ورد زبان ایل بختیاری می باشند


 


هالو زال خوایگوه بس بگرین گوش اسبوتون زین کنین ختو یراق پوش


 


هالو زال خو ایگوه مگوین و مخندین اسبو تون زین کنین یراق بوندین


 


سواری زدیر ایا اوردیس به دینس لامردون فرش کنین سی بنشینس


 


سواری زدیر ایا اوردیس به دیندا لامردون فرش کنین بگوین بفرما


 


یه دستم به جلوت خان خوش اویدی کی دیدی وا دست نیا نمدار عیدی


 


یه دستم به جلوت سلام به زونم خان قلی کر اسد نداد امونم


 


ویدی به مهمونی راست کن بهونه خوم کشتی نکشی عالیورونه


 


محمسی گلاله سهر بو و ندیده دیدومس به پشت پیر سرس بریده سر استو وزیر استو چل چل برد برد داد زدست علی صالح مون کمیت زرد


 


ماپسند مینا کند در داد به گرده محمسینه مکشین زینس به پرده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد